هزارلالغتنامه دهخداهزارلا. [ هََ / هَِ ](اِ مرکب ) شکنبه . هزارخانه . هزارتو. هزارتوی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هزارتو و هزارخانه شود.
هزارلافرهنگ فارسی عمیدقسمت سوم معدۀ حیوانات نشخوارکننده که غذا پس از آنکه حیوان آن را دوباره جوید و فروداد داخل آن میشود. درون هزارلا برجستگیهای تیغهمانندی وجود دارد و از آنجا غذا وارد شیردان میشود؛ هزارتوی؛ هزارخانه.
آجرلو و چاردولیلغتنامه دهخداآجرلو و چاردولی . [ ج ُ وَ دَ ] (اِخ ) از خرّه ٔ ولایت مراغه به آذربایجان که سی فرسنگ مساحت آن است و دارای 119 قریه و نزدیک 16297 تن سکنه می باشد. مرکز این خرّه دهکده ٔ کشاور، حد شمالی آن هشترود و گاودول و سر
هزارلاتلغتنامه دهخداهزارلات . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از رامسر که دارای 35 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
هزارتولغتنامه دهخداهزارتو. [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) هزارلا. هزارخانه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هزارتوی و هزارلا شود.
حثفلغتنامه دهخداحثف . [ ح ِ / ح َ ث ِ ] (ع اِ)حفث . فحث . هزارخانه ٔ شکمبه . (منتهی الارب ). هزارلا.
هزارلاتلغتنامه دهخداهزارلات . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از رامسر که دارای 35 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).