هرکارهلغتنامه دهخداهرکاره . [ هََ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) در خراسان دیگ سنگی را گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دیگی را گویند که از سنگ ساخته باشند و در آن آش و طعام پزند و بعضی دیگ
هرکارهفرهنگ انتشارات معین(هَ رِ) 1 - (صِ مر.) همه کاره ، کسی که به هر کاری دست بزند. 2 - پیک ، قاصد. 3 - جاسوس . 4 - (اِمر.) دیگ .
هرکارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند؛ همهکاره.۲. (اسم) دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ میکنند.۳. (اسم) پیک؛ قاصد.۴. (اسم) جاسوس.
هچکارهلغتنامه دهخداهچکاره . [ هَِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مخفف هیچکاره . (آنندراج ). رجوع به هیچکاره شود.
همه کارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که هر کاری از او برآید؛ آنکه به هر کاری احاطه داشته باشد؛ هرکاره.۲. [مجاز] صاحب نفوذ.
کارهلغتنامه دهخداکاره . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ) هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید. || منصوب . صاحب منصب و مقام . (ناظم الاطباء). مؤثر. شاغل مقامی . دارای شغلی
طنجیرلغتنامه دهخداطنجیر. [ طِ ] (معرب ، اِ) دیگ فراخ دهن حلواپزی (معربست )، بفارسی پاتیله . (منتهی الارب ). پاتله . (نصاب ). پاتیله . پاتیل . دیگ . (منتهی الارب ). پاتله که آوند
غنجارهلغتنامه دهخداغنجاره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی غنجار است که غازه ٔ زنان باشد. (برهان قاطع). سرخاب . رجوع به غنجار، غنجر و غنجره شود : روزی بسان پیرزن زنگی آردت روی پیش چو
زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حب