هردملغتنامه دهخداهردم . [ هََ دَ ] (ق مرکب ) هر لحظه . هرساعت . هر آن . پیوسته . پشت سر هم . پیاپی . متواتراً. (یادداشت به خط مؤلف ) : چو با او تو پیوسته ٔ خون شوی از این پایه
دمدمیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که هردم تغییر حالت یا تغییر عقیده بدهد و خوی مستقیم نداشته باشد.
ده دلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که هردم دل به دیگری دهد؛ بیوفا؛ بلهوس: ◻︎ شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار دهدله (مولوی: ۱۰۷).