هرجةلغتنامه دهخداهرجة. [هَِ ج َ ] (ع اِ) کمان نرم . (منتهی الارب ). ج ، هِرَج .(اقرب الموارد). || نوع . (اقرب الموارد).
حرجةلغتنامه دهخداحرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) از دیههای یمامة است . حفصی گفت دیهی است از هجرة. اندکی آب است ازآن ِ بنی قیس . (معجم البلدان ).
حرجةلغتنامه دهخداحرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) کوره ای است در مشرق قوص در صعید علیا. پربرکت است . شمس الدوله تورانشاه برادر ملک صالح ناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب ، درباره ٔ آن میگ
چهارشاخهلغتنامه دهخداچهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منته
اذینلغتنامه دهخدااذین . [ اَ ] (ع اِ) گوش . || (مص ، اِ مص ) دانست . (منتهی الارب ). || دستوری . اجازت و دستوری دادن . || آگاهی . || (اِ) اذان . بانگ نماز. (مهذب الاسماء). || (ص
فیلغتنامه دهخدافی . (ع حرف جر) حرف جر است . (منتهی الارب ). حرف جر است و ده معنی دارد: یکی معنی ظرفیت حقیقی « : غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین