هربدلغتنامه دهخداهربد. [ هَِ ب َ ] (اِ) خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان ). هیربد. معرب آن هربذ است . (
هربدفرهنگ نامها(تلفظ: herbad) (= هیربد) (اوستایی) استاد ، آموزگار ؛ شاگرد ، آموزنده ؛ پیشوای دینی ، موبد موبدان ؛ رئیس آتشگاه .
هربدانلغتنامه دهخداهربدان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگی میان جنوب و مغرب شهر داراب فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
هرباسبلغتنامه دهخداهرباسب . [ هََ ] (اِ) هر یک از سیارات را گویند که آن زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ). رجوع به هرباسپ شود.
هربدانلغتنامه دهخداهربدان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگی میان جنوب و مغرب شهر داراب فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
هربذلغتنامه دهخداهربذ. [ هَِ ب ِ ] (معرب ، اِ) هربد. یعنی مجاور آتشکده ٔ هنود یا مردم باقدر و عالم ایشان . (منتهی الارب ). نگهبانان آتشکده های هند و آنها براهمه اند و گویند بزرگ
هرابذةلغتنامه دهخداهرابذة.[ هََ ب ِ ذَ ] (معرب ، اِ) ج ِ هربذ. (منتهی الارب ). هیربدان . (یادداشت به خط مؤلف ). خادمان آتشگاهها در هند و آنان برهمنانند و دانشمندان و بزرگان آن دی
صنایعلغتنامه دهخداصنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز
بدلغتنامه دهخدابد. [ ب َ ] (پسوند) صاحب و خداوند. (برهان قاطع). و آن پسوندی است که به آخر اسم ملحق شود، در اوستا پئی تی یا پتی بمعنی مولی و صاحب ، در پهلوی پت ، در فارسی بد (ا