هراهلغتنامه دهخداهراه . [ ] (اِخ ) شهرکی است به فارس ، هوایش معتدل است و آب روان اندک دارد. جایی آبادان و دارای جامع و منبر است . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 125).
هراهلغتنامه دهخداهراه . [ هََ / هَِ ] (اِخ ) هرات . (غیاث ) : همه شاهان را خاک کف پای تو کنداز بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه . منوچهری .چو خدمت تو که مقصودم است حاصل نیست مرا یک
هراهرلغتنامه دهخداهراهر. [ هَُ هَِ ] (ع ص ) آب و شیر بسیار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (اقرب الموارد). ج ، هَراهِر. (اقرب الموارد).
هراهرلغتنامه دهخداهراهر. [ هَُ هَِ ] (ع ص ) آب و شیر بسیار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (اقرب الموارد). ج ، هَراهِر. (اقرب الموارد).
باشتانلغتنامه دهخداباشتان . (اِخ ) از نواحی هراة[ : هرات در ایام سلطان حسین میرزا بایقرا ] زراعت و عمارتش در افزود... در آن اوان از قریه ٔ باشتان تا ساقسلمان که چهار فرسخ مسافت اس
عبدالصمدلغتنامه دهخداعبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] (اِخ ) بدخشی در هراة به امر سلطان ابوسعید تاریخ او میگفته و از شعرای عصر او بود. از اشعار اوست :ز ماهی هیاهوی تا ماه بودسر آوازش
خاربارلغتنامه دهخداخاربار. (اِخ ) نام ناحیه ای بوده است که در حدود بست و هراة واقع بوده و مصحح تاریخ سیستان نتوانسته است نام حقیقی و جای واقعی آن را تشخیص دهد. رجوع بحاشیه ٔ ص 292
پشت کارلغتنامه دهخداپشت کار. [ پ ُ / پ ُ ت ِ ] (اِ مرکب ) قوه ٔ به انجام رسانیدن کاری آغازکرده . پایداری در اتمام عملی . || تکیه گاه . معتمد: و عزالدین حسین خرمیل که والی هراة بود