هراسهلغتنامه دهخداهراسه . [ هََ س َ / س ِ ] (اِ) از هراس + َه که پساوند است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آنچه مردم را بدان ترسانند. (برهان ). || چوبی که در میان زراعت بر پای کنن
هراسهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که کسی را با آن بترسانند.۲. چیزی که از چوب، پارچه، یا سنگ و گچ به هیکل انسان در کشتزار برپا میکنند که جانوران بترسند و به زراعت آسیب نرسانند؛ داهل؛ م
حراسهلغتنامه دهخداحراسه . [ ] (اِخ ) مدفن ابوحنیفه نعمان بن ثابت ، چنانکه مستوفی در تاریخ گزیده ص 756 آورده است . رجوع به ابوحنیفه نعمان شود.
هراوةدیکشنری عربی به فارسیچماق , چوبدستي سرکلفت , باچماق زدن , مجبورکردن , کتک زدن , چوب زدن , چماق زدن
هراسلغتنامه دهخداهراس . [ هََ ] (ع اِ) درختی خاردار که بارش مانندکنار است و واحد آن هراسة است و عبارت اللسان چنین است : درختی که خارهای درشت دارد. (از اقرب الموارد). درختی است خ
افچهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه از چوب و پارچه و جز آن به شکل انسان در کشتزار برپا کنند که جانوران از آن بترسند و به زراعت آسیب نرسانند؛ مترسک؛ هراسه؛ داهل.
داهوللغتنامه دهخداداهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش