هرات برلغتنامه دهخداهرات بر. [ هََ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوشیان شهرستان رودسر که در 27 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری رودسر و پنج هزارگزی چابکسر واقعشده و جلگه ای معتدل و مرطو
هرات برلغتنامه دهخداهرات بر. [ هََ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رحیم آباد شهرستان رودسر که در 18 هزارگزی جنوب رودسر و 6 هزارگزی باختر رحیم آباد واقع شده و جایی معتدل و مرطوب و دا
هرات برلغتنامه دهخداهرات بر. [ هََ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دهات گلیجان تنکابن بوده است . (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 142). دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهس
هراتلغتنامه دهخداهرات . [ هََ ] (اِخ ) دهی است به پارس . (منتهی الارب ). از توابع یزد محسوب میشود. حد شمالی آن رباطات ، شرقی شهربابک ، جنوبی خاک نیریز و غربی بوانات فارس است . م
هراتلغتنامه دهخداهرات . [ هََ ] (اِخ ) شهری است به خراسان . (منتهی الارب ). هرات از اقلیم چهارم است . طولش از جزایرخالدات «صدک » و عرض از خط استوا «لدک ». آن را امیری ، هرات نام
هراتلغتنامه دهخداهرات . [ هََ رْ را ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). هرت . هروت . هریت . (اقرب الموارد).
بامینلغتنامه دهخدابامین . (اِخ ) نام قصبه ایست از اعمال هرات بر ناحیه ٔ بادغیس . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً همان بامئین است و البته غیر از بامی و بامیان معروف
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) (سلطان ...) چهارشنبه از جمله ٔ محرکین سلطان بیگم عمه ٔ شاهزاده پاینده در تسخیر هرات برای برادرزاده ٔ خویش . رجوع بحبط ج 2 ص 240 و 254 و 2
باشانلغتنامه دهخداباشان . (اِخ ) از قرای هرات است . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (مراصد الاطلاع ) (الانساب سمعانی ). دهی است بهرات . (منتهی الارب ). دهکده ای است از دهات هرات .
دلیزادلغتنامه دهخدادلیزاد. [ دِ ] (اِ) بنا بقول صاحب تاج العروس از ازهری ، کلمه ای است معمول در هرات برای مُصّاخ یا شَدّاء که گیاهی باشد چون پیاز. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) (شیخ ...) اصفهانی . یکی از فقهای عصر شاه اسماعیل صفوی بود و در 926 هَ . ق . از جانب شاه خلعت و فرمان برای امیر غیاث الدین محمد و حکم