حرانلغتنامه دهخداحران . [ ح َرْ را ] (اِخ ) هاران . یاقوت گوید: شاید فَعّال یعنی صیغه ٔ مبالغه باشد از حَرَن َ الفرس ، آنگاه که نافرمانی کند و باشد که فَعْلان بود از حَرّ، به مع
حرانلغتنامه دهخداحران . [ ] (اِخ ) شهری است بزرگ از ناحیت سودان و مستقر ملوک است و اندر این شهر مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. و آمیزنده ترین مردمانند ا
هرآنکلغتنامه دهخداهرآنک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکه . هرآنکه . هرکس . هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش .ناصرخسرو.
هرآنیدلغتنامه دهخداهرآنید. [ هََ ] (اِ) حقیقت و چگونگی . (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 274 شود.
هر آنچشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
هرآنکلغتنامه دهخداهرآنک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکه . هرآنکه . هرکس . هرکو : هر آنک او نیست از تو بِه ْ، به دانش به صحبت همدم و محرم مدانش .ناصرخسرو.
هرآنیدلغتنامه دهخداهرآنید. [ هََ ] (اِ) حقیقت و چگونگی . (برهان ). برساخته ٔ دساتیر است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 274 شود.
هراندهلغتنامه دهخداهرانده . [ هََ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه دماوند، واقع در 14 هزارگزی باختر فیروزکوه و دو هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ تهران به فیروزکوه . جا
هرانعلغتنامه دهخداهرانع. [ هََ ن ِ ] (ع اِ) بیخهای گیاهی است شبیه طرثوث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).