هذاذلغتنامه دهخداهذاذ. [ هََ ] (ع مص ) شتاب خواندن مکتوب را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). شتاب خواندن قرآن را. || نقل کردن حدیث را. (اقرب الموارد).
هذاذلغتنامه دهخداهذاذ. [ هََ ذْ ذا ] (ع ص ) نیک برنده . (منتهی الارب ): سیف هذاذ؛ شمشیر نیک برنده . (ناظم الاطباء). || جمل هذاذ؛ شتر نر پیشی گیرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموار
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح َ ] (ع اِ)سبوسه ٔ سر. شوره . سبوس سر. ابریه . هبریة. و آن چیزهائی باشد در پوست سر چون سبوس . نخاله ٔ سر. || آنچه بیفتد از خار. (مهذب الاسماء). || درد
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح َ / ح ُزْ زا ] (ع اِ) غم سخت . سوزش دل از خشم و جز آن . || مرد سخت راننده و سخت عمل . || طعام ترش شده ٔ در معده .
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح َزْ زا ] (اِخ ) یابسة. مکنی به ابوعثمان . ابن جلجل در مقدمه ٔ کتاب خود «اسماء ادویه ٔ مفرده » میگوید: کتاب «ادویه ٔ مفرده ٔ» دیسقوریدوس را دانشمندی بن
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح ِ ] (ع مص ) جهد تمام کردن . مُحازة. || شرکت حزاز؛ آن شرکت که یکی را بر دیگری اعتماد نباشد.
حزازلغتنامه دهخداحزاز. [ ح ُ ] (اِخ ) پشته هائی است در زمین سلول بین ضباب و عمروبن کلاب . (معجم البلدان ).
هذاذیکلغتنامه دهخداهذاذیک . [ هََ ذَ ] (ع اِ فعل ) بازایست . (منتهی الارب ). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذی
هاذللغتنامه دهخداهاذل . [ ذِ ] (ع اِ) میانه ٔ شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسطاللیل . (اقرب الموارد). || اول شب . || بقیه ٔ شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
هذاذیکلغتنامه دهخداهذاذیک . [ هََ ذَ ] (ع اِ فعل ) بازایست . (منتهی الارب ). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذی
هذهاذلغتنامه دهخداهذهاذ. [ هََ ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هَذّاذ شود. قَرَب هذهاذ؛ قرب دور و دشوار یا قرب شتاب . (منتهی الارب ). رجوع به قرب شود.
پیشیلغتنامه دهخداپیشی . (حامص ) سبقت . سابقه . (زمخشری ). تبادر. مبادرت . بَدری . قِدم . قُدَمَه . فرطه . زلجان . (منتهی الارب ). مقابل تأخر. بمعنی پیشدستی آمده که سبقت باشد. (
برندهلغتنامه دهخدابرنده . [ ب ُ رَ / ب ُرْرَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بریدن . قطعکننده . (آنندراج ). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین ). جازح . حا
هجاجلغتنامه دهخداهجاج . [ هََ ج َ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) رفتار تند. گردش سریع. (از اقرب الموارد): سیر هجاج ؛ رفتار سخت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة)