هدونلغتنامه دهخداهدون .[ هَُ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). سکون . (از اقرب الموارد). || ترسیدن . (اقرب الموارد). || آرام دادن . (منتهی الارب ). رجوع به هدن شود. || خوشنود ک
هاونچوبیگویش اصفهانی تکیه ای: yunčuvi طاری: ---------- طامه ای: ---------- طرقی: yânačüvi کشه ای: ---------- نطنزی: ------------
هاونسنگیگویش اصفهانی تکیه ای: yunasangi طاری: yânasangi طامه ای: yonesangi طرقی: yânasangi کشه ای: yânasangi نطنزی: yone
هاونفلزیگویش اصفهانی تکیه ای: yunaɂâhani طاری: yâna طامه ای: yone طرقی: yânaberenǰi کشه ای: havengâhani نطنزی: yoneɂâheni
هاوندیکشنری عربی به فارسیخمپاره انداز , توپ کوتاه لوله , هاون , هاون داروسازي , خمپاره , شفته , ساروج کردن , باخمپاره زدن
هدلغتنامه دهخداهد. [ هََدد / هَِدد ] (ع ص ) مرد سست و ضعیف . (منتهی الارب ). ج ، هِدّون . (از اقرب الموارد).
مهدنةلغتنامه دهخدامهدنة. [ م َ دَ ن َ ] (ع مص ) بیارامیدن . (تاج المصادربیهقی ). فراخ زندگانی شدن و آسودن . (آنندراج ). هدون .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدون شود.
هدلغتنامه دهخداهد. [ هََ دد ] (ع ص ، اِ) مرد گرامی نژاد و جوانمرد. (منتهی الارب ). مرد کریم . (اقرب الموارد). || بانگ شتر. (منتهی الارب ). بانگ غلیظ. (اقرب الموارد). || آواز س
دفن کردنلغتنامه دهخدادفن کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر خاک کردن . بزمین کردن . بخاک سپردن . بگور کردن . چال کردن . خاک کردن . در خاک نهادن . اجتنان . جَن ّ. (دهار). طفذ. هدون
نفسپرستیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات رستی، هواپرستی، شهوترانی، خوشگذرانی، هوسرانی، هوسبازی، الواطی، عشرت، هدونیسم، اپیکوریسم فقدان معنویت، مادیت شهوت، هواوهوس، هوای نفسانی، هوای ن