حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (اِخ ) جایگاهی ازاقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است . (صبح الاعشی ج 1ص 324). در معجم البلدان متعرض این ماده نشده است .
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (ع مص ) نظر به چیزی کردن . نگریستن به چیزی . (از منتهی الارب ). || رسیدن چیزی به چشم کسی . || وا کردن مرده چشم را. || گِرد فروگرفتن . گِرد درآمدن
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ دَ ] (ع اِ) بادنجان . (منتهی الارب ). بادنجان . باتنگان . (مهذب الاسماء). و بعضی گویند نوعی از بادنجان است . و بعضی گویند بادنجان بری است که عرصم و
هدغلغتنامه دهخداهدغ . [ هََ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کفانیدن . (منتهی الارب ).
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).
هاقللغتنامه دهخداهاقل . [ ق ِ ] (ع اِ) موش نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الذکر من الفار. (اقرب الموارد).
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هََ ب َ ] (ع اِ) گل دوروی . (بحر الجواهر). رجوع به دوروی (گل ...) شود. گیاهی است . (معجم متن اللغة). و رجوع به هِبِق ّ شود.
هاقلغتنامه دهخداهاق . [ هاق ق ] (ع ص ) بسیارجماع . حریص در جماع . (ناظم الاطباء). بسیار گاینده . (آنندراج ). ج ، هُقُق . (منتهی الارب ).
هاقللغتنامه دهخداهاقل . [ ق ِ ] (ع اِ) موش نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الذکر من الفار. (اقرب الموارد).
هبقلغتنامه دهخداهبق . [ هَِ ب ِق ق ] (ع اِ) بسیاری جماع . (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || گیاهی است . (تاج العروس ). هَبَق .