هدهدیلغتنامه دهخداهدهدی . [ هَُ هَُ ] (حامص ) هدهد بودن . و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن . قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود : هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سرو
هدادیلغتنامه دهخداهدادی . [ هََ دْ دا دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هداد که بطنی از ازد است . (سمعانی ).
هدادیکلغتنامه دهخداهدادیک . [ هََ دَ ] (ع اِ فعل ) بگذار. دورباش . یکسو شو. (منتهی الارب ). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل . (اقرب الموارد). رجوع به هَداد
هدهدیلغتنامه دهخداهدهدی . [ هَُ هَُ ] (حامص ) هدهد بودن . و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن . قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود : هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سرو
اخیللغتنامه دهخدااخیل . [ اَ ی َ ] (ع اِ) مرغی است مختلف الالوان . مرغی است به اندازه ٔ هدهدی که خالهای سرخ و سبز و سپید دارد. مرغی است بزرگتر از قطاء و آنرا حُضاری ّ نیز گویند.
روشن رایلغتنامه دهخداروشن رای . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. روشن بین . صائب رای . (آنندراج ). روشن فکر. لَهِم (یادداشت مؤلف ). صاف
شرقاویلغتنامه دهخداشرقاوی . [ ش َ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲبن حجازی بن ابراهیم الازهری ؛ معروف به شرقاوی . وی به سال 1150 هَ . ق . در طویله که دیهی کوچک از عرین است بدنیا آمد و در عرین پ
مشکل گشالغتنامه دهخدامشکل گشا. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مشکل گشای . آنچه به دشواری گشاده شود. بر قیاس آسان گشا. (آنندراج ). || کسی که دشواریها و سختیها را برطرف میکند و کارهای سخت