هدراءلغتنامه دهخداهدراء. [ هََ ] (اِخ ) آبکی است به نجد مر بنی عقیل و بنی وحید را. (منتهی الارب ). آبی است به نجد مشترک میان بنی عقیل و وحیدبن کلاب و عباده را از آن بهره ای نیست
هدراءلغتنامه دهخداهدراء. [ هََ ] (ع ص ) مؤنث اهدر به معنی نفخ کرده . (از اقرب الموارد). رجوع به اهدر شود.
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه ٔ فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است . داستان
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل . || زمین نشیب .
هراءدیکشنری عربی به فارسیکتان , جنس پنبه اي () گزافه گويي , سخن بزرگ يا قلنبه , مبالغه , گليز , اب دهان جاري ساختن , از دهن يا بيني جاري شدن , دري وري سخن گفتن , غذايي که از مخلوط شکلا
هداءلغتنامه دهخداهداء. [ هَِ ] (ع مص ) (از «هَدی ») عروس را به خانه آوردن . || فرستادن عروس را به خانه ٔ شوی . || پیش درآمدن . || پیشی گرفتن . || (ص ) سست . || کندخاطر. (منتهی ا
هداءلغتنامه دهخداهداء.[ هََ دَءْ ] (ع مص ) گوژپشت گردیدن . (منتهی الارب ). انحنا. (اقرب الموارد). || (اِمص ) خردی کوهان از بسیاری بارکشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هداءلغتنامه دهخداهداء. [ هََ ] (ع اِمص ) آوردن هر دو زن هر یکی طعام خود را به جایی و خوردن باهم . اسم است . (منتهی الارب ).