هدبدلغتنامه دهخداهدبد. [ هَُ دَ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || (اِ) خردی چشم و سستی آن با جریان اشک یا عام است . (
هدبدلغتنامه دهخداهدبد. [ هَُ دَ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده . (منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد). || (اِ) خردی چشم و سستی آن با جریان اشک یا عام است . (
بطرلغتنامه دهخدابطر. [ب ِ ] (ع اِ) رایگان ، یقال : ذهب دمه بطراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باطل و هدرشده خون . (آنندراج ).
جغراتلغتنامه دهخداجغرات . [ ج ُ ] (اِ) به لغت سمرقند ماست را گویند و معرب آن سقرات است . (برهان ). صقرات . صغراط. چغرات . (مقدمة الادب ). هدبد. (السامی فی الاسامی ). صغرات . (ربن
لبنیلغتنامه دهخدالبنی . [ ل ُ نا ] (ع اِ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه ٔ سائلة خوانند. (منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل . (مهذب الأسماء). میعه