هدلغتنامه دهخداهد. [ هََدد / هَِدد ] (ع ص ) مرد سست و ضعیف . (منتهی الارب ). ج ، هِدّون . (از اقرب الموارد).
هدلغتنامه دهخداهد. [ هََ دد ] (ع ص ، اِ) مرد گرامی نژاد و جوانمرد. (منتهی الارب ). مرد کریم . (اقرب الموارد). || بانگ شتر. (منتهی الارب ). بانگ غلیظ. (اقرب الموارد). || آواز س
هدلغتنامه دهخداهد. [ هََدْ دِ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که وقت آب خوردن خر گویند. (منتهی الارب ). هنگام آب نوشیدن حمار برای اغراء و ترغیب گویند. (از اقرب الموارد).
حددیکشنری عربی به فارسیکران , مرز , خط سرحدي , حد , حدود , کنار , پايان , اندازه , وسعت , محدود کردن , معين کردن , منحصر کردن
حدلغتنامه دهخداحد. [ ح َدد ] (ع اِ) حائل میان دو چیز. (منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل . الفصل بینک وبینه . (تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر
حدلغتنامه دهخداحد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در پنجاه هزارگزی شمال خاوری اهواز و نه هزارگزی شمال راه ویس به نفت سفید. دشت ، گرمسیر و
inدیکشنری انگلیسی به فارسیکه در، به، از، با، بر حسب، توی، در ظرف، بالای، روی، هنگام، در توی، اندر، نزدیک، بطرف، نزدیک ساحل
هداءةلغتنامه دهخداهداءة. [ هَُدْ دا ءَ ] (ع ص ) اسب لاغر. (منتهی الارب ). این لغت مخصوص جنس ذکور است . (از اقرب الموارد).
زاهدةلغتنامه دهخدازاهدة. [ هَِدَ ] (اِخ ) دختر ابراهیم بن محمودبن سلمان ملقب به ام البرکات است . وی کتاب صحیح را نزد ست الوزراء (از زنان دانشمند) استماع کرده است . (از الدرر الکا
ستهندهلغتنامه دهخداستهنده . [ س ِ ت ِ هََدَ / دِ ] (نف ) لجوج . معاند. (دهار). ستیزنده . (دانشنامه ٔ علایی ). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم . (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده . عربده جو
هدابلغتنامه دهخداهداب . [ هَُدْ دا ] (ع ص ) درمانده ٔ گران سنگ کندخاطر. (منتهی الارب ). الغبی الثقیل . (اقرب الموارد). || گرانجان . (منتهی الارب ) || (اِ) برگی که پهنا ندارد. (م