حبیالغتنامه دهخداحبیا. [ ح ُ ب َی ْ یا ] (اِخ ) نام موضعی است به شام . و نصر گوید گمان برم که به حجاز باشد. و گاه حبیا گویند و از آن حبی اراده کنند. کسی گفته است : من عن یمین ال
هبأتلغتنامه دهخداهبأت . [ هَُ اَ ] (ع ، اِمص ) نرمی و سستی . اللین و الاسترخاء. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة): نومه سُبات و لیله هُبات ؛ ای لین و استرخاء. (اقرب الموارد).
هَبَاءًفرهنگ واژگان قرآنخاک بسيار نرم و غباري که در هوا پراکنده ميشود ، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از یک روزنه دیده نمی شود
هبأتلغتنامه دهخداهبأت . [ هَُ اَ ] (ع ، اِمص ) نرمی و سستی . اللین و الاسترخاء. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة): نومه سُبات و لیله هُبات ؛ ای لین و استرخاء. (اقرب الموارد).
هباب کردنلغتنامه دهخداهباب کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به نشاط در آوردن ستوربرای تیز رفتن . به نشاط راندن ستور را : گرچه او را حاجت مهماز نیست راندمی چون شب هبابش کردمی .خاقانی
هبا داشتنلغتنامه دهخداهبا داشتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) تباه کردن . ضایع ساختن . از بین بردن . ناچیز کردن . نابود کردن . هبا کردن : هر عزم که محکم تر هر گنج که افزون ترفرمانش هبا دا