هبوزلغتنامه دهخداهبوز. [ هَُ ] (ع اِ) ج ِ هبز. زمینهای پست و هموار که اطراف آن برآمده باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هبور. رجوع به هبز شود.
هبوزلغتنامه دهخداهبوز. [ هَُ ] (ع مص ) هبز. هبزان . مردن . || ناگاه مردن . || برجهیدن . جهیدن . (معجم متن اللغة).
حبوضلغتنامه دهخداحبوض . [ ح ُ ] (ع مص ) حبوض حق ؛ باطل شدن آن . || حبوض ماء رکیة؛ کم شدن آب چاه . (از منتهی الارب ).
هبودلغتنامه دهخداهبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام آبی است . (معجم البلدان ) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ). و آن را هبابید نیز گویند. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). این کلمه ر
هبودلغتنامه دهخداهبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. (منتهی الارب ).
هبرزیلغتنامه دهخداهبرزی . [ هَِ رِ زی ی ] (ع ص ، اِ) سواری از سواران فارسی . (اقرب الموارد). سواری از سواران فارسی که نیکو تیر اندازد و نیک بر پشت اسب نشیند. (معجم متن اللغة). اب
هبزلغتنامه دهخداهبز. [ هََ ] (ع اِ) لغتی است در هبر و به معنی آن یعنی زمین پست هموار که اطرافش بلند باشد. ج ، هُبوز. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
هبودلغتنامه دهخداهبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام آبی است . (معجم البلدان ) (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ). و آن را هبابید نیز گویند. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). این کلمه ر
هبودلغتنامه دهخداهبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. (منتهی الارب ).