هبهبةلغتنامه دهخداهبهبة. [ هََ هََ ب َ ] (ع مص ) به شتاب رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب و نشاط رفتن . (معجم متن اللغة). || درخشیدن سراب . || بیدار شدن از خواب . (ن
حبحبةلغتنامه دهخداحبحبة. [ ح َ ح َ ب َ ] (ع مص ) راندن شتران را. || نرم روان شدن آب . || افروخته شدن آتش . (اقرب الموارد). || لاغر آوردن شتران را.
حبحبةلغتنامه دهخداحبحبة. [ ح َ ح َب َ ] (ع اِ) هندوانه . بطیخ شامی . رقی . جبس . ج ، حبحب . || رفتار نرم آب . || سستی . ضعف . || افروختگی آتش . (از اقرب الموارد).
هبهبلغتنامه دهخداهبهب . [ هََ هََ ] (اِخ ) نام وادی ای است از جهنم که جایگاه جباران و ستمگران است . (از معجم متن اللغة).
هبوبةلغتنامه دهخداهبوبة. [ هََ ب َ ] (ع ص ) بادگردانگیز. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
هبهبلغتنامه دهخداهبهب . [ هََ هََ ] (ع ص ) گرگ سبک تیزرفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اخطل گوید:علی انها تهدی المطی اذا عوی من اللیل ، ممشو
هبهبیلغتنامه دهخداهبهبی . [ هََ هََ بی ی ] (ع ص ) مرد نیکو سرودگوی مر شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن کس که برای شتران هنگام راه رفتن آواز نیکو خواند ت
هبهبیةلغتنامه دهخداهبهبیة. [ هََ هََ بی ی َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سبک و شتاب . (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ سبک . (اقرب الموارد). شتر ماده ٔ ضعیف . (ناظم الاطباء). شتر ماده ٔ سبک تیزر
ذبحلغتنامه دهخداذبح . [ ذَ ] (ع مص ) ذمط. ذَباح . سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن . گلو بریدن . گلو وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بسمل کردن . کشتن . نحر.
شتاب رفتنلغتنامه دهخداشتاب رفتن . [ ش ِ رَت َ ] (مص مرکب ) به عجله رفتن . به تعجیل رفتن . اِفعِنجاج . اِکتِیار. اِمتِلال . اِهتِباص . تَمَعﱡج . تَهَدکُر. دَرقَلَة. دَلَظ. شَغر. طَقو.
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هب
بانگ زدنلغتنامه دهخدابانگ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . بانگ برآوردن . آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب . (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن . (فرهنگ نظام ).
درخشیدنلغتنامه دهخدادرخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شد