هبشلغتنامه دهخداهبش . [ هََ ب َ ] (ع مص ) لغتی است در هَبْش . کسب کردن . (معجم متن اللغة). || جمع کردن . گرد آوردن . (معجم متن اللغة).
هبشلغتنامه دهخداهبش . [ هََ ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ). گردآوردن . جمع کردن . || کسب کردن و ورزیدن جهت عیال . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج ال
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم المتطبب الغزنوی .او راست : کفایةالطب فارسی . (فهرست کتابخانه ٔ دانشکده ٔ پزشکی تهران ص 373). رجوع به حبش بن ابراهیم
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمد تفلیسی . مکنی به ابی الفضل . یکی از علمای نجوم وطب . او راست : المعرض الی علم النجوم به فارسی . و کتاب مدخل الی علم النجوم
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ] (اِخ ) ابن محمد تفلیسی . مکنی به ابی الفضل . رجوع به حبش بن ابراهیم بن محمد شود.
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ح َ ] (ع مص ) حباشه . گرد آوردن چیزی برای کسی . (از منتهی الارب ). رجوع به حباشه شود.
هبشملغتنامه دهخداهبشم . [ هََ ب ِ م َ] (اِخ ) به هندی نام ستاره ای است از بنات النعش . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
هبشمانلغتنامه دهخداهبشمان . [ هََ ب ِ] (اِخ ) نام ستاره ای است از بنات النعش به هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
هاشملغتنامه دهخداهاشم . [ ش ِ ] (اِخ )ابن یزیدبن عبدالملک بن مروان بن الحکم . از فرزندان یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی . (عقدالفرید ج 5 ص 205).
هبشملغتنامه دهخداهبشم . [ هََ ب ِ م َ] (اِخ ) به هندی نام ستاره ای است از بنات النعش . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
هبشمانلغتنامه دهخداهبشمان . [ هََ ب ِ] (اِخ ) نام ستاره ای است از بنات النعش به هندی . رجوع به ماللهند ص 197 شود.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن هبشة انصاری . شیخ طوسی او را از اصحاب پیغمبر (ص ) شمرده گوید وی ساکن مدینه بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 247).