هبسلغتنامه دهخداهبس . [هََ ب َ ] (ع اِ) گل خیرو که آن را منثور و نمام نیزخوانند. (منتهی الارب ). گل خیری که بدان منثور و نمام نیز گویند. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج ال
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (مهذب الاسماء) (دهار). واداشتن . (زوزنی ). بازداشت . بند کردن . قید کردن . بس
حبسلغتنامه دهخداحبس . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) چیزی چون مصنعة که آب را سازند. || آب ایستاده . مرداب .ماء مستنقع. || سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب ، حبس شود. (معجم البلدان ). || چوب
Hobson's choiceدیکشنری انگلیسی به فارسیانتخاب هبسون، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست، انتخاب از روی ناچاری، نا گزیر
خیرولغتنامه دهخداخیرو. (اِ) خطمی باشد. بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه
خیریلغتنامه دهخداخیری . (اِ) خبازی . (از ناظم الاطباء). خیرو. (برهان ). گل زرد خوشبوی بود. (صحاح الفرس ). گلی است زردرنگ و میان آن سیاه . (براهین العجم ). گلی است زردرنگ که میان
منثورلغتنامه دهخدامنثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشان
صهب السباللغتنامه دهخداصهب السبال . [ ص ُ هَُ بُس ْ س ِ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دشمنان که بروتهای ایشان اصهب بوده باشد. (منتهی الارب ). دشمنان . (اقرب الموارد).