هاژ و واژلغتنامه دهخداهاژ و واژ. [ ژُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیران و سرگردان . سرگشته . سر در گریبان فروبرده . (ناظم الاطباء). هاج و واج (در تداول عامه ).
هاج و واجدیکشنری فارسی به انگلیسیawe-struck, foggy, numb, open-mouthed, quizzical, thunderstruck, perplexed
هاج و واجلغتنامه دهخداهاج و واج . [ ج ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیرت زده . حیران . متحیر. مات . مبهوت . || گیج . گیج و ویج . دنگ . منگ . رجوع به هاج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
خمرةآبگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: döla طامه ای: kuzaɂow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuzaɂow
کوزةآبگویش اصفهانی تکیه ای: küza/ küzale طاری: düla طامه ای: kuze ow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuza
هاجلغتنامه دهخداهاج . (ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج (هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام ). || مات . دنگ . منگ . کودن . رجوع به
جماییدنواژهنامه آزاد(واژۀ ساختۀ کاربران) (Jamaaiydan) گرد هم جمع شدن؛ اجتماع کردن. ج.م.ع، از ریشۀ پارسى«جَم، جُم» به دست آمده است. از این رو با گستردن این ریشه به روش پارسى، می توا
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او
ذروحلغتنامه دهخداذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری
کهنزواژهنامه آزاديكي از شهركهاي شهرستان شهريار در استان تهران کهنز ، مخفف و معرب واژه کهن دژ می باشد و چون در ایران باستان قلعه ها و دژهای قدیمی بسیاری در مناطق مختلف قرار داشت