هامرزلغتنامه دهخداهامرز. [ م َ ] (اِخ )از سرداران دوره ٔ ساسانی است که ابن بلخی وی را از سرداران پرویزبن هرمز شمرده . و در تاریخ طبری (بلعمی )وی از سران سپاه انوشیروان ذکر شده .
هامرزلغتنامه دهخداهامرز. [ م َ ] (فعل امر) به زبان پهلوی امر به برخاستن است ، یعنی برخیز. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا): و معنی هامرز به زبان پهلوی و پارسی آن بود که برخیز.
هامرلغتنامه دهخداهامر. [ م ِ ] (ع ص ) ابر نیک روان بسیارباران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). السحاب السیال . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
ادملغتنامه دهخداادم . [ اَ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای نزدیک هجر از سرزمین بحرین . || موضعی نزدیک ذی قار و هامرز آنجا بقتل رسید. (معجم البلدان ). || بقول نصر موضعی است نزدیک عمق و یاق
هانیلغتنامه دهخداهانی . (فعل امر) به لغت پهلوی امر به نشستن باشد یعنی بنشین . (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ، نسخه ٔ خطی مؤلف ) . ... و هانی به زبان پهلوی و پارسی آن بود که
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن شریک بن عمروبن قیس بن شراحیل شیبانی معروف به الحوفزان . از شجعان و بزرگان بنوذهل بن شیبان است و در بسیاری از جنگهای عرب چون : ذی طلوع و
برابرلغتنامه دهخدابرابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَب
ذوقارلغتنامه دهخداذوقار. (اِخ ) آبی یا وضعی است میان کوفه و واسط بنوبکربن وائل را. یاقوت در معجم البلدان از سکونی روایت کند که قراقر و حنوقراقر و حنوذی قار و ذات العجرم و بطحاء ک