هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) سیدمحمد ترکی برسوی . از شعرای ترک و دیوانی به ترکی دارد. و در «زبدةالاشعار» که خلاصه ٔ اشعار پانصد تن از شعرای ترک دارد بیست و نه بیت از منتخب اشعار او آمده است . (کشف الظنون ج 2 ص 819)
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اسفندقه ٔ بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، واقع در 105 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت به جیرفت . سکنه ٔ آن 12</span
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) قاضی عبداﷲ. از نزدیکان القائم بامراﷲ بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی بود. خلیفه ، وی را به رسالت نزد طغرل بیگ اولین پادشاه سلجوقی به ایران فرستاد. (تاریخ گزیده ص 354).
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) سیدعلی . از شعرای لطیف طبع قرن نهم هجری است . امیر علیشیر نوائی در کتاب مجالس النفائس از وی یاد کرده و درباره ٔ وی چنین مینویسد: سیدی صحیح النسب و الحسب است ، و درملازمت میرزا عبداللطیف به سپاهیگری قیام نمود، طبعی زیبا دارد. سپس این بیت را از اشعار او ن
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) عبداﷲ. در زمان هادی خلیفه ٔعباسی میزیست . وی از معاصرین عبداﷲبن مقفع و به زندقه معروف بود. صاحب تاریخ گزیده وی را از کسانی میداند که اقدام به انشاء نقیض قرآن کردند. عبارت تاریخ گزیده در این باره چنین است : «قوم زنادقه در عهد او (هادی ) قوت گرفتند. از ای
عاصمیلغتنامه دهخداعاصمی . [ ص ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عاصم بن عبداﷲ.اصل او از کوفه و مسکن وی بغداد بود. از ثقات و معتمدان محدثان امامیه و خواهرزاده یا برادرزاده ٔ علی بن عاصم محدث و استاد کلینی است . (ریحانة الادب ج 3 ص 49).
عاصمیلغتنامه دهخداعاصمی . [ ص ِ ] (اِخ ) مولانا عاصمی . یکی از ادباء و شعراء است و از جمله اشعار اوست :چون آتشم ز هجر تو بر سر زند علم سازم روان چو شمع ز گرداب دیده نم .(مجالس النفائس ص 78).
هاشمیونلغتنامه دهخداهاشمیون . [ ش ِ می یو ] (اِخ ) ج ِ هاشمی . اولاد و احفاد هاشم بن عبدمناف . رجوع به بنی هاشم شود.
هاشمیةلغتنامه دهخداهاشمیة. [ ش ِمی ی َ ] (اِخ ) درة بنت ابی لهب عبدالعزی بن عبدالمطلب بن هاشم . وی دخترعموی محمد پیغمبر اسلام است . شاعره بود و با حارث بن عامربن نوفل بن عبدمناف در دوره ٔ جاهلیت ازدواج کرد. شوهرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که مسلمان نشده بود. پس از او درة با دحیةبن خلیفة الکلب
هاشمیهلغتنامه دهخداهاشمیه . [ ش ِ می ی َ ] (اِخ ) شهری است که سفاح اولین خلیفه ٔ عباسی آن را در کوفه بنا کرد. توضیح آنکه چون خلافت به سفاح رسید به کاخ ابن هبیرة فرودآمد و ساختمان آن را به اتمام رسانید و بشکل شهری درآورد و هاشمیه نام نهاد. ولی این نام در بین مردم شیوع پیدا نکرد و باز به اسم اولی
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن محمدبن عبدالمعین بن عون هاشمی . آخرین ملک هاشمی در حجاز. رجوع به علی هاشمی (ابن حسین بن ...) شود.
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حمزةبن عبدالمطلب هاشمی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ هاشمی (ابن حمزةبن ...) شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) هاشمی . رجوع به عبدالصمدبن علی بن عبداﷲبن العباس بن عبدالمطلب هاشمی ... شود.
هاشمیونلغتنامه دهخداهاشمیون . [ ش ِ می یو ] (اِخ ) ج ِ هاشمی . اولاد و احفاد هاشم بن عبدمناف . رجوع به بنی هاشم شود.
هاشمی دهلویلغتنامه دهخداهاشمی دهلوی . [ ش ِ ی ِ دِ ل َ ] (اِخ ) میر محمدهاشم شاه و مشهور به شاه جهانگیر و مکنی به ابوعبداﷲ. از شعرای ایرانی هند در نیمه ٔ اول قرن دوازدهم هجری است . در سال 1073هَ . ق . در دهلی متولد شد. نسبش از طرفی به شاه نعمت اﷲ کرمانی و از طرف دیگ
هاشمیةلغتنامه دهخداهاشمیة. [ ش ِمی ی َ ] (اِخ ) درة بنت ابی لهب عبدالعزی بن عبدالمطلب بن هاشم . وی دخترعموی محمد پیغمبر اسلام است . شاعره بود و با حارث بن عامربن نوفل بن عبدمناف در دوره ٔ جاهلیت ازدواج کرد. شوهرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که مسلمان نشده بود. پس از او درة با دحیةبن خلیفة الکلب
میرهاشمیلغتنامه دهخدامیرهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) کوفته گری (کوفته پزی ) بی نظیر بود و خلقی دلپذیر داشت . از اوست :خوشم زان رو که تیرش در دل ناشاد جا داردکه خواهد یاد من کرد از خدنگ خود چو یاد آرد.(از مجالس النفائس ص 243).