هادلغتنامه دهخداهاد. (ع اِ) (از «هَ ی د») جنبش و حرکت . هَیْد. یقال : ما له هَیْدٌ و لا هادٌ؛ یعنی نمی جنبد و حرکت نمی کند و منع از چیزی نمی کند و منزجر از چیزی نمی شود. (ناظم
هادلغتنامه دهخداهاد. [ هادد ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَدّ. رجوع به هَدّ (در معانی مصدری ) شود. || (اِ) آواز دریا که در آن بانگ و غرشی شنیده شود وگاهی از آن زلزله پیدا گردد. (منتهی
حاددیکشنری عربی به فارسیتيزرو , تيز , نوک تيز , حاد , بحراني , زيرک , تيزنظر , تند , شديد () تيز , زير , حساس , تيز(زاويه ء حاد , زاويه تند) , برنده , قاطع , دندان پيشين , ثنايا , نافذ
حادفرهنگ مترادف و متضاد۱. بحرانی، خطرناک، وخیم ۲. شدید، تند، سخت ۳. مهلک، بران، تند، تیز، بغرنج، دشوار، شاق، غامض، مشکل ۴. برا، قاطع ≠ آسان، سهل، کند
حاددیکشنری فارسی به انگلیسیacute, consuming, crucial, desperate, dire, drastic, excruciating, hot, incisive, intense, vehement
هَادٍفرهنگ واژگان قرآنهدایت کننده - هادی (اصل در معني اين کلمه بازگشتن است .کلمه هدي به معناي راهنمائي به سوي مطلوب به نرمي و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدايت و ایستادگی در راه کسب آن ا
خمرةآبگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: döla طامه ای: kuzaɂow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuzaɂow
کوزةآبگویش اصفهانی تکیه ای: küza/ küzale طاری: düla طامه ای: kuze ow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuza
هادهلغتنامه دهخداهاده . [ هادْ دَ ] (اِخ ) یکی از پسران یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام . (تاریخ گزیده ص 37).
هادةلغتنامه دهخداهادة. [ هادْ دَ ] (ع ص ) مؤنث هادّ. || (اِ) رعد. (اقرب الموارد). تندر و بانگ ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).