حایلغتنامه دهخداحای . (اِخ ) ابن شمعون مسعود. وکیل خاخامخانه ٔ مصر. او راست : الاحکام الشرعیة فی الاحوال الشخصیة در حقوق خصوصی و اموری که در علم حقوق به امور شخصیه معروف است از
هایلغتنامه دهخداهای . (اِ صوت )کلمه ٔ تأسف یعنی وای و آه و دریغا. (ناظم الاطباء).به معنی وای است و آن لفظی باشد که در وقت دردی و مصیبتی و المی و آزاری بر زبان رانند. (برهان ).
هایفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ‹آی، ای، هی› [عامیانه] برای مخاطب قرار دادن به کار میرود.۲. ‹وای، آه› برای اظهار تٲسف گفته میشود.
نااونگ هئی ثیالغتنامه دهخدانااونگ هئی ثیا. [ هَِ ] (اِخ ) یکی از عوامل شش گانه ٔ اهریمن . مظهر بهتان و نافرمانی و طغیان . برابر سپندارمذ. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 162).رجوع
نااونگ هئی ثیالغتنامه دهخدانااونگ هئی ثیا. [ هَِ ] (اِخ ) یکی از عوامل شش گانه ٔ اهریمن . مظهر بهتان و نافرمانی و طغیان . برابر سپندارمذ. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 162).رجوع
حصةلغتنامه دهخداحصة. [ ح ِص ْ ص َ ] (ع اِ) بهر. بخش . نصیب . سهم . حظ. قسمت . قسم . بهره . نیاوه . (مهذب الاسماء). بخشش . رسد. رصد. (لغت شوشتری ). تیر. پرگاله . لخت : داری از ر
اظفارالطیبلغتنامه دهخدااظفارالطیب . [ اَ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) در فرهنگنامه مسطور است که اظفارالطیب را بپارسی ناخن پریان گویند و آن دارویی است . (مؤید الفضلاء). دولع. هندی آن نک است
هجائیةلغتنامه دهخداهجائیة. [ هَِ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث هجائی ، منسوب به هجاء. رجوع به این کلمه شود.- حروف هجائیة . رجوع به «حروف هجا» ذیل کلمه ٔ هِجا شود.