نیکوییلغتنامه دهخدانیکویی . (حامص ) نیکوی . خیر. خوبی . مقابل شر و بدی : به شه گفت گیو ار تو کیخسروی نبینی ازین آب جز نیکوی . فردوسی .نگیرد ترا دست جز نیکوی که از مرد دانا سخن بشن
نیکوییفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نیکو بودن؛ خوبی.۲. احسان؛ نیکوکاری.۳. (اسم) موهبت؛ عطیه؛ نعمت.۴. ذکرخیر.
خیر و نیکوییلغتنامه دهخداخیر و نیکویی . [ خ َ / خ ِ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیر. نیکویی . بر. خوبی . (از منتهی الارب ).
نیکخوییفرهنگ مترادف و متضادخوشاخلاقی، خوشخلقی، خوشخویی، مهربانی ≠ بداخمی، بدخلقی، بدخیمی، ترشرویی، ترشرویی، تندخویی، درشتخویی، زشتخویی، عبوسی
شگرفیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنیکویی؛ زیبایی: ◻︎ کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴: ۶۲۸).