نیکوگمانیلغتنامه دهخدانیکوگمانی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) حسن عقیدت . خوش بینی . حسن ظن . (یادداشت مؤلف ). مقابل بدگمانی به معنی سؤظن .
نیکوگمانلغتنامه دهخدانیکوگمان . [گ ُ ] (ص مرکب ) با حسن ظن . با تصور نیکو. خوش بین . حَسَن الظن . (یادداشت مؤلف ). مقابل بدگمان : همی بود در پیش او یک زمان بدو گفت سالار نیکوگمان .
نیکونمایلغتنامه دهخدانیکونمای . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خوش نما. که در نظر خوشایند است : چنان کن که این عهد نیکونمای در ابنای ما دیر ماند به جای .نظامی .
حسن ظنلغتنامه دهخداحسن ظن . [ ح ُ ن ِظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسن نیت . نیک اندیشی . مقابل سوء نیت . || خوش گمانی . نیکوگمانی . و آن حالتی است که آدمی با آن مطمئن باشد و متوق
نیکوگمانلغتنامه دهخدانیکوگمان . [گ ُ ] (ص مرکب ) با حسن ظن . با تصور نیکو. خوش بین . حَسَن الظن . (یادداشت مؤلف ). مقابل بدگمان : همی بود در پیش او یک زمان بدو گفت سالار نیکوگمان .
خوب گمانلغتنامه دهخداخوب گمان . [ گ ُ] (ص مرکب ) نیکوظن . باظن نکو. نیکوگمان : بتو کنند نو آبادیان همه مفخرکه فخر عالمی ای رادکف ّ خوب گمان .سنائی .
تابیدنلغتنامه دهخداتابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل داشتن . از عهده برآم