نیکومعاشلغتنامه دهخدانیکومعاش . [ م َ ] (ص مرکب ) نیک معاش . که زندگی مرفه دارد. که خوش گذران است . (از فرهنگ فارسی معین ).
قاسم مؤدب جیلانلغتنامه دهخداقاسم مؤدب جیلان . [ س ِ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی امیرک ،مکنی به ابوجعفر. استاد یعقوب گوید: این ادیب نیکومعاشرت و بسیارفضل بود. توانگرزادگان به مکتب
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) هیتی . عثمان بن خمارتاش . ادیب و شاعر متوفی به سال 619 هَ . ق . او مردی نیک نهاد و نیکومعاشرت بود لیکن در امور دینی بی مبالا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الطیب السرخسی معروف به ابن الفرائقی . حکیمی ایرانی از مردم سرخس . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید او ابوالعباس احمدبن محمدبن مرو
صیمریلغتنامه دهخداصیمری . [ص َ م َ ] (اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن جعفر صیمری ، مکنی به ابوعبداﷲ. یکی از فقها و از اصحاب ابوحنیفه است .از ابوبکر مفید و جز او روایت کند و از وی علی
اسیرلغتنامه دهخدااسیر. [ اَ ] (اِخ ) یوسف بن عبدالقادر حسینی صیادی شافعی (شیخ ). مولد وی صیدا بسال 1230 هَ . ق . است . او در کنف حمایت پدر خویش نشأت یافت و چون بسن هفده رسید، ب