نیکوسیرتلغتنامه دهخدانیکوسیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) نیک سیرت . نکوسیرت . نیک نهاد. خوش رفتار : پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت . (تاریخ بیهقی
نیکوسیرتیلغتنامه دهخدانیکوسیرتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری . نکوکرداری : از نیکوسیرتی و دادگری همه او رافرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ ). هرگز به عدل و نیکوسیرتی او کس نبود. (
نکوسیرتلغتنامه دهخدانکوسیرت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت .نیک روش . که سیرت او خوب و پسندیده است : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهادو نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .نکودلی و نکوم
نکوسیرتیلغتنامه دهخدانکوسیرتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوسیرتی . نکوسیرت بودن . رجوع به نکوسیرت و نیکوسیرت شود.
نیکوسیرلغتنامه دهخدانیکوسیر. [ سی َ ] (ص مرکب ) نیک نهاد. خوش وضع و خوش اخلاق و مؤدب . (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نکوسیرت : منت بنده ٔ خوب نیکوسیربه دست آرم این رابه نخاس بر. سعدی
نیکوسیریلغتنامه دهخدانیکوسیری . [ سی َ ] (حامص مرکب ) نکوسیرتی . نیک رفتاری . نکوکرداری : میر ابواحمدشهزاده محمد ملکی حق شناسنده و معروف به نیکوسیری . فرخی .اندرین دولت ماننده ٔ تو
نیکوسیرتیلغتنامه دهخدانیکوسیرتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری . نکوکرداری : از نیکوسیرتی و دادگری همه او رافرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ ). هرگز به عدل و نیکوسیرتی او کس نبود. (
جماللغتنامه دهخداجمال .[ ج ُم ْ ما ] (ع ص ) خوب صورت نیکوسیرت . (منتهی الارب ).جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به جمیل و جُمال شود.
نکوسیرلغتنامه دهخدانکوسیر. [ ن ِ ی َ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت . خوش اخلاق . (ناظم الاطباء) : عیدش خجسته بادو همه ساله عید بادایام آن خجسته نهاد نکوسیر. فرخی .از مردمی برون است هرکو نک
نکوسیرتلغتنامه دهخدانکوسیرت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نیکوسیرت .نیک روش . که سیرت او خوب و پسندیده است : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهادو نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .نکودلی و نکوم
نکوسیرتیلغتنامه دهخدانکوسیرتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوسیرتی . نکوسیرت بودن . رجوع به نکوسیرت و نیکوسیرت شود.