نکریشلغتنامه دهخدانکریش . [ ن ِ ] (معرب ، ص مرکب ) ابن خلکان گوید: کلمه ٔ فارسی است به معنی تازه خط، از نیک به معنی جید و ریش به معنی لحیه . (یادداشت مؤلف ).
نیکوروشلغتنامه دهخدانیکوروش . [ رَ وِ ] (ص مرکب ) آن که روش نیکو دارد. (یادداشت مؤلف ). نکورفتار. نکوکردار : تو نیکوروش باش تا بدسگال به نقص تو گفتن نیابد مجال .سعدی .
بدروزگارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدبخت، بدحال، تبهروزگار، تیرهروز، سیهروز ≠ بهروز، نیکروز ۲. خبیث، شریر
خوشبخت، خوشبختفرهنگ مترادف و متضادبختیار، بهروز، خوشاقبال، خوشطالع، سعادتمند، سعید، کامیاب، نیکبخت، نیکروز، نیکوحال ≠ بدبخت، شوربخت
شادروزلغتنامه دهخداشادروز. (ص مرکب ) نیکروز. خوشبخت . کسی که روزش شاد است : یکی نامجوی و دگر شادروزمرا بخت بر گنبد افشاند گوز.فردوسی .
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن نیکروز. وی جد قاضی مجدالدین اسماعیل است . (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 حاشیه ٔ ص 76).