نیوسوملغتنامه دهخدانیوسوم . [ نیوْ ] (اِ)شره و حرص بسیار بر چیزی خوردنی . (انجمن آرا) (برهان قاطع). ظاهراً از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است .
نیوسوزلغتنامه دهخدانیوسوز. [نیوْ ] (نف مرکب ) پهلوان افکن . گردافکن : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان از یلان رزم توز. فردوسی .وزآن سو که شد رستم نیوسوزسپارم بدو کشور نیم روز. ف
نیوسوزلغتنامه دهخدانیوسوز. [نیوْ ] (نف مرکب ) پهلوان افکن . گردافکن : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان از یلان رزم توز. فردوسی .وزآن سو که شد رستم نیوسوزسپارم بدو کشور نیم روز. ف
مورایلغتنامه دهخدامورای . [ م ُ ] (اِخ ) رود عمده ٔ استرالیا، از جنوب شرقی نیوسوت ویلز، از آلپهای استرالیا سرچشمه می گیرد و به خلیج انکونتردر جنوب استرالیا می ریزد. طولش 1900 هزا
لشکرفروزلغتنامه دهخدالشکرفروز. [ ل َ ک َ ف ُ ] (نف مرکب ) لشکرافروز. رجوع به لشکرافروز شود : سپهدار پیروز و لشکرفروزهم او را بود کشور نیمروز. فردوسی .دو جنگ گران کرده شد در سه روزچه
لشکرکشلغتنامه دهخدالشکرکش . [ ل َ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج ). سردار لشکر : نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان . فردوسی
رزم یوزلغتنامه دهخدارزم یوز. [ رَ] (نف مرکب ) رزم یوش . رزمساز. (آنندراج ). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین ). جنگجوی . (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معن