نیم رخلغتنامه دهخدانیم رخ . [ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تصویر یک چشمی ، چرا که آن نصف چهره را دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از نیم رخساره باشد که مصوران تصویر یک چشمی به ن
نیم رخفرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده۱. نیمۀ صورت.۲. (صفت) ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد.
نیم رخسارهلغتنامه دهخدانیم رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
نیمرخ مغناطیسیmagnetic profileواژه‌های مصوب فرهنگستاننیمرخی از ساختار زمین‌شناختی که نشان‌دهندۀ بی‌هنجاری‌های مغناطیسی است
نیمرخ هیدرولیکیhydraulic profileواژه‌های مصوب فرهنگستانخلاصة ترسیمی محاسبات هیدرولیکی برای مسیرهای فرایندی تصفیه‌خانه‌های آب یا فاضلاب
نیمرخ یکنواختuniform profileواژه‌های مصوب فرهنگستاننیمرخ طولی خط‌آهن بدون فروافتادگی و برآمدگی و اعوجاج و پیچ
نیم رخسارهلغتنامه دهخدانیم رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
نیم چهرلغتنامه دهخدانیم چهر. [ چ ِ ] (اِ مرکب ) نیم رخ . نیم چهره . رجوع به نیم چهره شود. || نسناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نسناس شود : ز مردم هم آنجا به هرسو رمه بدیدند پویان ب
نیم رولغتنامه دهخدانیم رو. (اِ مرکب ) نیم رخ . نیمی از صورت . نیمی از رخسار. || طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند. تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند. |
نیم چهرهلغتنامه دهخدانیم چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نیم چهر. نیم رخ . تصویری که نیمی از صورت را نشان دهد. رجوع به نیم رخ شود. || نسناس . نیم چهر. رجوع به نیم چهر و رجوع به نا