نیلکلغتنامه دهخدانیلک . [ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر نیل است . (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به نیل شود. || گرفتن پوست و گوشت باشد به سر دو ناخن . نشکنج . (از رشیدی ) (از جهانگیری ). گرفتن اعضا و اندام را به سر دو ناخن انگشت دست چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج ). نشگون . وشگون . || کبودی ا
نیلکلغتنامه دهخدانیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش گواران شهرستان شاه آباد. در 6هزارگزی جنوب گهواره و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ،محصولش غلات ، حبوبات ، توتون ، لبنیات و شغل اهالی
چپنلکلغتنامه دهخداچپنلک . [ چ ِ پ ِ ل ِ] (ترکی ، اِ) پشه خانه . (شعوری ). در ماوراءالنهر «سککه چین » میگویند. (شعوری ). پشه دان . (ناظم الاطباء).
گینگیلیکلغتنامه دهخداگینگیلیک . (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . واقع در 3هزارگزی جنوب باختری کلاله . واقع در دشت و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 200 تن است . آب آن از رودخانه ٔ دوچای تأمین میشود. محصول
نلکلغتنامه دهخدانلک . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش . (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش . آلوی کوهی . (یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ اسد
نلکلغتنامه دهخدانلک . [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِ) درخت چنار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکة یکی . (منتهی الارب ). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نِلْک شود.
نیلقلغتنامه دهخدانیلق . [ ن َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد. در 10هزارگزی غرب سنجبد (گیوی ) و 2هزارگزی جاده ٔ هروآباد به اردبیل ، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و <span class="hl" dir="
نیملکلغتنامه دهخدانیملک . [ ل َ ] (اِ)گرفتن پوست و گوشت به سر دو ناخن که آن را نشکنج نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به نیلک شود.
خارچینهلغتنامه دهخداخارچینه . [ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) موچینه . منقاش سر تراشان . (آنندراج ) (برهان قاطع). موی چین . منتاش . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 378). || سرهای دو انگشت دو ناخن سبابه و ابهام را
نشکنجلغتنامه دهخدانشکنج . [ن ِ ک ُ ] (اِ) گرفتن گوشت کسی به دو سرانگشت یا بدو سر ناخن چنان که به درد آید. (غیاث اللغات ). گرفتن اعضا با دو سر انگشت یا دوسر ناخن دست ، چنانکه به درد آید. (از برهان قاطع). به ناخن گرفتن . (لغت فرس اسدی ص 56) (صحاح الفرس ص <span c
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن یوسف بن حسین بن یوسف بن موسی الحصکفی الحلبی العباسی الشافعی ، مشهور به ابن منلا. شرح اخبار وی در چند تاریخ منظور افتاده است و از ارباب سیَر و مصنفین معجمات هرکه ترجمت او در تألیف خویش درج کرده در صفتش کلمات بلند و القاب بزرگ ب