نیشولغتنامه دهخدانیشو. (اِ) نوعی آلو. (رشیدی ) (آنندراج ). نوعی از اقسام آلو. (برهان قاطع). آلو طبری . (رشیدی ) (برهان قاطع) (از آنندراج ). نیشه . (رشیدی ). نیسوق . رجوع به نیسو
نیشوقلغتنامه دهخدانیشوق . [ ن َ ] (اِ) ادرک است و نزد بعضی قراصیا است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نیشو. نیسوق . نیشه . آلوی طبری . رجوع به نیسوق شود.
نیشوقلغتنامه دهخدانیشوق . [ ن َ ] (اِ) ادرک است و نزد بعضی قراصیا است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نیشو. نیسوق . نیشه . آلوی طبری . رجوع به نیسوق شود.
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نیشو.آلوی طبری . (برهان قاطع) (سروری ). || نیشتر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بع
ترش و شیرینلغتنامه دهخداترش و شیرین . [ ت ُ / ت ُ رُ ش ُ شی ] (ص مرکب ) ترش شیرین . میخوش . مَلَس : و نیشو اندرسردی بیش از همه است و ترش و شیرین او طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی
خرمای هندولغتنامه دهخداخرمای هندو. [ خ ُ ی ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تمر هندی . (یادداشت بخط مؤلف ). و طعام اسفاناخ و ... فرمایند و از ترشیها نیشو و غوره و اناردانک و سماق و خر