نیرمانلغتنامه دهخدانیرمان . [ ن َ رَ ] (اِخ ) از قرای همدان است . (از معجم البلدان ) (از الانساب سمعانی ) (از منتهی الارب ).
نیرمانواژهنامه آزادنیرمان، ن ی ر م ا ن، به معنای مردسرشت، نرمنش، پهلوان، دلیر، از صفات گرشاسب پهلوان و مترادف نریمان و نیرمانا، نامی پسرانه
نیرمانیلغتنامه دهخدانیرمانی . [ ن َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به نیرمان از قرای همدان . (از الانساب سمعانی ).
علی نیرمانیلغتنامه دهخداعلی نیرمانی . [ ع َ ی ِ ن َ رَ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف نیرمانی . مکنی به ابوسعد. رجوع به ابوسعد نیرمانی و علی (ابن محمدبن ...) شود.
نیروانفرهنگ نامها(تلفظ: nirvān) نام رودخانهای در شهرستان سقز که از مجموع دو رودخانهی سلیمان بیک و بوین تشکیل میشود .
نیروانافرهنگ نامها(تلفظ: nirvānā) (سنسکریت) آخرین مرحله سلوک در نزد ' بودا ' که مرحلهی محو شدن جنبهی حیوانی وجود و رسیدن به کمال است .
نیرمانیلغتنامه دهخدانیرمانی . [ ن َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به نیرمان از قرای همدان . (از الانساب سمعانی ).
علی نیرمانیلغتنامه دهخداعلی نیرمانی . [ ع َ ی ِ ن َ رَ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف نیرمانی . مکنی به ابوسعد. رجوع به ابوسعد نیرمانی و علی (ابن محمدبن ...) شود.
ابوسعدلغتنامه دهخداابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) نیرمانی . علی بن محمد ادیب . کاتب آل بویه . وی به بغداد میزیست . او راست کتاب منثور بهائی بنام بهاءالدوله بویهی و این کتاب در نثر از ل
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خلف نیرمانی ، مکنّی به ابوسعد. رجوع به ابوسعد نیرمانی و مآخذ ذیل شود: معجم المؤلفین ج 7ص 195. عیون التواریخ ابن شاکر کتبی ج 13