نیایش کنانلغتنامه دهخدانیایش کنان . [ ی ِ ک ُ ] (ق مرکب ) در حال نیایش کردن . دعاکنان . در حال تقدیس و تعظیم و نماز بردن : نیایش کنان پیش پیل ژیان بباید شدن تنگ بسته میان . فردوسی .بی
نیایشلغتنامه دهخدانیایش . [ ی ِ ] (اِمص ) دعا. آفرین . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ). دعای نیکو و آفرین . (صحاح الفرس ) (از اوبهی ). آفرین و تحسین . (برهان قاطع) (انجمن آرا). دع
نیایش کنلغتنامه دهخدانیایش کن . [ ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ) عابد. نیایشگر. عبادتگر. که دعا خواند و ستایش کند : ز پاکی ورا خانه ٔ خویش خواندنیایش کنان را بدان پیش خواند.فردوسی .
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می ش
پرامیدلغتنامه دهخداپرامید. [ پ ُ اُ / پ ُ اُم ْ می ](ص مرکب ) که امید بسیار دارد. امیدوار : چو بیدار گشتم شدم پرامیداز آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نو سپیدنیا
پرهراسلغتنامه دهخداپرهراس . [ پ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرترس . پربیم : همی بود ازیشان دلش پرهراس که روزی شوند اندرو ناسپاس . فردوسی .دبیران برفتند دل پرهراس ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس
غرچگانلغتنامه دهخداغرچگان . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) ساکن غرچه (غرجستان ) است . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : از ایران به کوه اندرآیم نخست در غرچگان تا در بوم بست . فردوسی .چغانی و ختلی و بل