نیابلغتنامه دهخدانیاب . (ع اِ) دندانهائی که در میان دندان آسیا و دندان پیشین واقع شده اند. جمع ناب است چنانکه دیار جمع دار است .(از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به ناب شود.
نی آبلغتنامه دهخدانی آب . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نی کوتاه و باریکی که در داخل قلیان در میان آب قرار دارد. نَیاب .
نیابةًلغتنامه دهخدانیابةً. [ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) بجای دیگری و بعوض از دیگری . وکالةً. ضد اصالةً. (ناظم الاطباء). به نیابت دیگری . || عجالةً. علی العجاله . (ناظم الاطباء).
نیابةًلغتنامه دهخدانیابةً. [ ب َ تَن ْ ] (ع ق ) بجای دیگری و بعوض از دیگری . وکالةً. ضد اصالةً. (ناظم الاطباء). به نیابت دیگری . || عجالةً. علی العجاله . (ناظم الاطباء).
نیابتلغتنامه دهخدانیابت . [ ب َ ] (ع اِ) نوبت . بار. پاس . (از منتهی الارب ). رجوع به نیابه و نیز رجوع به نیابة و نیاوه شود : وز آن پس نیابت به ایرج رسیدمر او را پدر شهر ایران گز
نیابت دارلغتنامه دهخدانیابت دار. [ ب َ ] (نف مرکب ) نایب . قائم مقام . (ناظم الاطباء). که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین : چاه داری در بن چاهش فکن ای نیابت دار پو
نیابت کنلغتنامه دهخدانیابت کن . [ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) نایب : که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویش را برگماشت .نظامی .