نگار پذیرفتنلغتنامه دهخدانگار پذیرفتن . [ ن ِ پ َ رُ ت َ ](مص مرکب ) نقش پذیرفتن . قبول نقش کردن : طبع او ماننده ٔ آب است ازپاکی و لطف طبع او زفتی نگیرد، آب نپذیرد نگار.قطران .
نگارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بت، دلبر، دلداده، صنم، محبوب، معشوق، ول، یار ۲. تصویر، تندیس، طرح، نقاشی، نقش
نگارلغتنامه دهخدانگار. [ ن ِ ] (اِ) اسم است از نگاشتن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حاصل مصدر نگاشتن . (یادداشت مؤلف ). نقش . (غیاث اللغات )(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاط
نگارلغتنامه دهخدانگار. [ ن ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان نگار بخش مشیز شهرستان سیرجان است ، در 24هزارگزی مشرق مشیز واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهال
نگارلغتنامه دهخدانگار. [ ن ِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش مشیز شهرستان سیرجان است ، در مشرق بخش در جلگه ٔ سردسیری واقع و محدود است از شمال به ارتفاعات خانه کوه ، از مشرق به ده
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) نگاشته و نگار کرده . (آنندراج ). نقش کرده شده و نگارکرده شده و دارای نقش و نگار و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء
نگار گرفتنلغتنامه دهخدانگار گرفتن . [ ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رنگین شدن . رنگ پذیرفتن : از دست تو آن سرشک می بارم کانگشت از او نگار می گیرد. انوری . || حنا بستن . به حنا دست و پا
منتقشلغتنامه دهخدامنتقش . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نقش شده . (ناظم الاطباء).- منتقش شدن ؛ نقش شدن . نقش پذیرفتن . نقش و نگار یافتن : بوسه جای اختران باشد فراوان سالهاخاک راهی کان
انطباعلغتنامه دهخداانطباع . [ اِ طِ ] (ع مص ) نقش شدن چیزی بر چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نقش پذیرفتن از مهر و جز آن . (یادداشت مؤلف ). نگاشته شدن . نقش پذیرفتن . نگار بستن