نگارکردهلغتنامه دهخدانگارکرده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نگارین . (ناظم الاطباء). منقوش . (فرهنگ فارسی معین ). || مسکوک دارای نقش . (فرهنگ فارسی معین ) : و هرچ نگارکرده است
معلملغتنامه دهخدامعلم . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) نقش دار و مخطط، چه عَلَم به معنی نقش و نشان است . (غیاث ) (آنندراج ). نگارکرده . نگارین . مطرز. منقش (جامه و جز آن ). (یادداشت به خط م
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) نگاشته و نگار کرده . (آنندراج ). نقش کرده شده و نگارکرده شده و دارای نقش و نگار و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء
مدرهملغتنامه دهخدامدرهم . [ م ُ دَ هََ ] (ع ص ) رجل مدرهم ؛ مرد بسیاردرهم . (منتهی الارب ). بسیاردرم و مالدار. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||
مدنرلغتنامه دهخدامدنر. [ م ُ دَن ْ ن َ ] (ع ص ) دینار مدنر؛ دینار سکه زده . (منتهی الارب ). مضروب . (متن اللغة). || رجل مدنر؛ مرد بسیاردینار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ک
مزوقلغتنامه دهخدامزوق . [ م ُ زَوْ وَ ] (ع ص ) آراسته و درست و منقش از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش . (ناظم الاطبا