نکوعلغتنامه دهخدانکوع . [ ن َ ] (ع ص ) زن پستک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن کوتاه . (مهذب الاسماء). زن کوتاه قامت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، نُکُع.
نکوعهدلغتنامه دهخدانکوعهد. [ ن ِ ع َ ] (ص مرکب ) باوفا. که عهد خود نشکند. که پیمان نگه دارد : این همه زحمت که هست درد دو چشم من است هیچ نکوعهدنیست کو شودم توتیا.خاقانی .
نکوعهدلغتنامه دهخدانکوعهد. [ ن ِ ع َ ] (ص مرکب ) باوفا. که عهد خود نشکند. که پیمان نگه دارد : این همه زحمت که هست درد دو چشم من است هیچ نکوعهدنیست کو شودم توتیا.خاقانی .
نیکوکردارلغتنامه دهخدانیکوکردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) محسن . نیکوکار. نکوکردار : شادمان باد و به همت برسادآن نکوعادت نیکوکردار. فرخی .پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثا