نکحلغتنامه دهخدانکح . [ ن َ ] (ع اِ) کُس زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (مص ) زن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از متن اللغة). نکاح . رجوع به نکاح شود. || شوهر
نکحلغتنامه دهخدانکح . [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِمص ) عقدبستگی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از نکاح . (از متن اللغة). || کلمه ای که عرب بدان عقد نکاح می بستند. (منتهی الارب
نکحلغتنامه دهخدانکح . [ ن ُ ک َ ] (ع ص ) مرد بسیارنکاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نُکَحة. کثیرالنکاح . شدیدالزواج . (متن اللغة).
نکهلغتنامه دهخدانکه . [ ن َک ْه ْ ] (ع مص ) دم برزدن بر بینی . هه کردن بر بینی دیگری تا بوی دهان معلوم کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شم
نکهلغتنامه دهخدانکه . [ ن ُک ْ ک َه ْ ] (ع ص ، اِ) شتران سست و ضعیف از بیماری برخاسته ، یا شتران آوازفرورفته از ضعیفی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نکحةلغتنامه دهخدانکحة. [ ن ُ ک َ ح َ ] (ع ص ) بسیارنکاح . (مهذب الاسماء). نُکَح . (منتهی الارب ). رجوع به نُکَح شود.
نکحةلغتنامه دهخدانکحة. [ ن ُ ک َ ح َ ] (ع ص ) بسیارنکاح . (مهذب الاسماء). نُکَح . (منتهی الارب ). رجوع به نُکَح شود.
ناکحلغتنامه دهخداناکح . [ ک ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نکح است . (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به نکح شود. || نکاح کننده . ذات زوج . (از اقرب الموارد) (از المنجد).آنکه ازدواج میکند.
خارجةلغتنامه دهخداخارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) نام چندین مرد است که مادرشان را ام الخارجة می گفتند و گویند ام الخارجة نام زنی بود از قبیله ٔ بجیلة که فرزندان زیادی از قبائل بوجود آور
خطبلغتنامه دهخداخطب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخطب و خطباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || خُطب نُکح . رجوع به خطب نِکح شود.