نژندلغتنامه دهخدانژند. [ ن ِ / ن َ ژَ ] (ص ) اندوهگین . (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). غمناک . (لغت فرس اسدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا). افسرده
نژندفرهنگ انتشارات معین(نَ یا نِ ژَ) (ص .) 1 - مهیب و سهمگین . 2 - افسرده ، اندوهگین . 3 - خشمگین . 4 - پست .
نجندلغتنامه دهخدانجند. [ ن َ ج َ ] (ص ) نژند. اندوهگین . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). غمناک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). افسرد
نژندیفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسردگی، پژمردگی ۲. آزردگی، حزن، رنجیدگی، ملالت ۳. سرگشتگی، فروماندگی ۴. خشم، غضب
نژنداخترلغتنامه دهخدانژنداختر. [ ن ِ / ن َ ژَ اَ ت َ ] (ص مرکب ) بی طالع. بدطالع. بدبخت : چنین گفت خسرو که بسیارگوی نژنداختری بایدم سرخ موی . فردوسی .رجوع به نژند شود.
نژندیلغتنامه دهخدانژندی . [ ن ِ / ن َ ژَ ] (حامص ) غمگینی . دل گرفتگی . ملالت . افسردگی . اندوه . (ناظم الاطباء). غم . ملال . نژند بودن : درستی و هم دردمندی بودگهی خوشی و گه نژند
دل نژندلغتنامه دهخدادل نژند. [ دِ ن ِ /ن َ ژَ ] (ص مرکب ) غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده .- دل نژند شدن ؛ غمین شدن : سپهبد ز شیروی شد دل نژندبرآشفت و گفت ای بداندیش زند. اسدی .