نچسبلغتنامه دهخدانچسب . [ ن َچ َ ] (نف ) ناچسب . ناچسبنده . که نمی چسبد. || نادلپسند. نادلنشین . || سمج . مُصِرّ.
نچسبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت نچسب، نامنسجم، خُرد، پاشیده، خردوخاکشیر لیز، روغنی، صاف آبکی، سیال، مایع ول، آویزان، تجزیهشده شکننده زوال یافته
نچسبدیکشنری فارسی به ترکی1) yapışmaz (tencere, kap, vs) , 2) kimseye yapışmaz (rahatsız etmez) 3) yakışmayan, uymayan
نشیبلغتنامه دهخدانشیب . [ ن ِ / ن َ ] (ص ، اِ) اوستا: نیخشوئپه ، پهلوی : نَ (َیَ) شپ ، نَ (َیَ) شپیتن (فرود شدن )، پهلوی : نیشپک (غروب [ آفتاب و ماه ])، پازند: نیشوه ، برای وهژه (بهیزک )، کردی : سرنشیو (برگشته ،[ سر به پائین ])، نیز کردی نشوو ، نشیو (نشیب یک
نیسبلغتنامه دهخدانیسب . [ ن َ س َ ] (ع اِ) راه راست . (مهذب الاسماء). راه راست و روشن . (از منتهی الارب ). طریق واضح مستقیم . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). نیسبان . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نشان راه . (منتهی الارب ). ما وجد من اثر الطریق . (متن
نسبلغتنامه دهخدانسب .[ ن َ س َ ] (ع اِ) نژاد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). اصل . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ). نسل . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). خاندان . سلسله . (ناظم الاطباء). رگ و ریشه . رگ و پیوند. گوهر. گهر.پر
نسبلغتنامه دهخدانسب .[ ن ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ نِسْبة. رجوع به نِسْبة شود.- نِسَب ِ اربع ؛ روابطی که بین دو امر کلی ممکن است برقرار گردد و اینها عبارت است از: تباین کلی ، تساوی ، عموم و خصوص مطلق ، عموم و خصوص مِن وجه . رجوع به هر یک از این اصطلاحات شود.
نچسبیدنیلغتنامه دهخدانچسبیدنی . [ ن َ چ َ دَ ] (ص لیاقت ) که چسبیدنی نیست . که نمی چسبد. مقابل چسبیدنی . || نامطبوع . ناملایم .
نچسبیلغتنامه دهخدانچسبی . [ ن َ چ َ ] (حامص مرکب ) نچسبیدن . || سماجت . اصرار بی جا و بی مزه . بی مزگی . صفت آدم نچسب .- نچسبی کردن ؛ به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن . اصرار ورزیدن .
نچسبیدنلغتنامه دهخدانچسبیدن . [ ن َ چ َ دَ ] (مص منفی ) مقابل چسبیدن . رجوع به چسبیدن شود. || دلپذیر نیامدن . موافق طبع نبودن .
ناچسبلغتنامه دهخداناچسب . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپ . که نچسبد. که چسبنده نیست . نچسب . رجوع به نچسب و ناچسپ شود: فلانکس ناچسب است . مرد ناچسبی است . رجوع به نچسب شود.
نگدفرهنگ فارسی معین(نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب و گرانجان ، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند.
نچسبیدنیلغتنامه دهخدانچسبیدنی . [ ن َ چ َ دَ ] (ص لیاقت ) که چسبیدنی نیست . که نمی چسبد. مقابل چسبیدنی . || نامطبوع . ناملایم .
نچسبیلغتنامه دهخدانچسبی . [ ن َ چ َ ] (حامص مرکب ) نچسبیدن . || سماجت . اصرار بی جا و بی مزه . بی مزگی . صفت آدم نچسب .- نچسبی کردن ؛ به سماجت و پافشاری بی جاخود را لوس و بی ارج کردن . اصرار ورزیدن .
نچسبیدنلغتنامه دهخدانچسبیدن . [ ن َ چ َ دَ ] (مص منفی ) مقابل چسبیدن . رجوع به چسبیدن شود. || دلپذیر نیامدن . موافق طبع نبودن .