اقوامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ن، خویشاوندان، وابستگان، نزدیکان، اطرافیان، منسوبین، قوم و خویش، خویش، کس و کار، پیوندان، فامیل، فکوفامیل، متعلقان، متعلقین، اقارب، اقربا، الاقرب
خانوادهلغتنامه دهخداخانواده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خاندان . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). دودمان . خیل خانه . (ناظم الاطباء). تبار. دوده : اصیل زاده و از خانواده ٔ حرم
رضیلغتنامه دهخدارضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی لالاء یا شیخ رضی ، علی بن سعیدبن عبدالجلیل غزنوی جوینی . ازاکابر عرفا و صوفیه و از مریدان شیخ نجم الدین کبری و عموزاده یا نوه ٔ حکیم سنا
نبیرهلغتنامه دهخدانبیره . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی فرزندزاده باشد عموماً، و پسرزاده را گویند خصوصاً، و بعضی دخترزاده را هم گفته اند.(برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). و بعضی دیگر
نواسهلغتنامه دهخدانواسه . [ ن َ س َ / س ِ ] (اِ) نبیره . فرزندزاده عموماً، دخترزاده خصوصاً . (از برهان قاطع). سبط. (از مهذب الاسماء). عقب . (دستور اللغة) (مهذب الاسماء). نوه . نب