نوندلغتنامه دهخدانوند. [ ن َ وَ ] (اِ) اسب . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزرفتار. (غیاث اللغات ). اسب تندرو. (آنندراج ) (انجمن آر
نوندلغتنامه دهخدانوند. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام مکانی که آتشکده ٔ برزین در آنجا بود . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) : بجائی کجا نام او بد نوندبدو اندرون کاخهای بلند،کجا آذر بر زبر زی
نوندهلغتنامه دهخدانونده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (اِ) اسب . (صحاح الفرس ). اسب جلد و تند و تیز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزرو خصوصاً. (رشیدی ). رجوع به نوند شود. || تخم سپند
نوندهلغتنامه دهخدانونده . [ ن ُ وَ دَ / دِ ] (ص ) هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده . (ناظم الاطباء)؟
نوندوللغتنامه دهخدانوندول .[ ن َ وَ ] (اِ) نبیره ٔ فرزند که فرزند فرزندزاده است عموماً و پسر پسرزاده را گویند خصوصاً. (از برهان ). پسرزاده . (جهانگیری ).
نوندهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. لرزنده؛ جنبنده.۲. [مجاز] تیزفهم: ◻︎ هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زآنکه یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی: شاعران بیدیوان: ۳۵۰ حاشیه).