نوش گوارلغتنامه دهخدانوش گوار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) خوش گوار. (آنندراج ). در گوارائی چون آب زندگانی ، زیرا که چشمه ٔ نوش آب حیوان است . (فرهنگ فارسی معین ). گوارا : تا تو به رزمی چو زه
نوش گوارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگوارا و شیرین، مانند انگبین یا آب حیات: ◻︎ نوش ساقیّ و جام نوشگوار / گرمتر کرده عشق را بازار (نظامی۴: ۶۳۰).
نوشفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشامیدن، گساردن ۲. گوارا، مهنا ۳. شهد ۴. انوشه، جاوید، جاویدان ۵. پادزهر، تریاق ≠ نیش
زودگزایلغتنامه دهخدازودگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) زودگزاینده . که زود گزد و مسموم سازد : تا تو به رزمی چو زهر زودگزایی تا تو به بزمی چو شهد نوش گواری . فرخی .موافقان را مهرت نبید نو
گره شدنلغتنامه دهخداگره شدن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عقده ایجاد شدن : طوفان گره شده ست مرا در دل تنورتا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست . صائب (از آنندراج ).- گره شدن عمر ؛
روانکاهلغتنامه دهخداروانکاه . [ رَ ](نف مرکب ) کاهنده ٔ روان . آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه . جانگزا : و
سیاهلغتنامه دهخداسیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود : یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره ، بر زمین از آسمان . رودکی .همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه .
شرابلغتنامه دهخداشراب . [ ش َ ] (ع اِ) آشامیدنی از مایعات که جویدن در آن نباشد، حلال باشد یا حرام . ج ، اشربة. آشامیدنی . نوشیدنی . آب . مقابل طعام . (یادداشت مؤلف ). هر شی ٔ ر