نوش بهرلغتنامه دهخدانوش بهر. [ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که نصیب و بهره ٔ وی نیکو و خوش باشد. (ناظم الاطباء). || که از شیرینی نصیبی دارد. شیرین : پریچهره نوشابه ٔ نوش بهربه فال همایون بر
نوشهرلغتنامه دهخدانوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) (بندر...) مرکز شهرستان نوشهر، در 8 هزارگزی مشرق چالوس و 160 هزارگزی مغرب بابلسر در 51 درجه و 23 دقیقه ٔ طول و 36 درجه و 39 دقیقه ٔ عرض
نوشهرلغتنامه دهخدانوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 15 هزارگزی جنوب بستان آباد و 2 هزارگزی جاده ٔ میانه به تبریز، در منطقه ٔ کوهستانی
نوشهرلغتنامه دهخدانوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، در 22 هزارگزی جنوب اردبیل و یک هزارگزی جاده ٔ خلخال به اردبیل ، در جلگه ٔ معتدل هوائی
نوشهرلغتنامه دهخدانوشهر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) شهرستانی از استان دوم و محدود است از شمال به دریای خزر، از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز، از مشرق به بخش نور شهرستان آمل ، از مغرب
حیضةلغتنامه دهخداحیضة. [ ض َ ] (ع اِمص ) بی نمازی زنان . (منتهی الارب ). ج ، حِیَض . || (اِ) لته ٔ حیض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کهنه ٔ بی نمازی . پارچه ٔ حیض . خرقه ٔ حا
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گ
نیشلغتنامه دهخدانیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم
یادلغتنامه دهخدایاد. (اِ) ذُکر. ذُکرة. تذکار. اندیشه . تذکر. نام و نشان . ذکر باقی و جاودان . ذکر و نقل نام : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دق
نواله خوردنلغتنامه دهخدانواله خوردن . [ ن َ ل َ / ل ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لقمه خوردن : گوینده چو دید کآن جوانمردبی دوست نواله ای نمی خورد. نظامی .مجنون که ز نوش بود بی بهرمی خ