نوشانوشلغتنامه دهخدانوشانوش . (اِ مرکب ) نوش نوش . نوش باد نوش باد! نوش بادی که باده گساران در بزم می هنگام جام برگرفتن یکدیگر را گویند : صفیر مرغ و نوشانوش ساقی ز دلها برده اندوه
نانوشتنیلغتنامه دهخدانانوشتنی . [ ن ِ وِ ت َ ] (ص لیاقت ) که نوشتنی نیست . که قابل نوشتن نیست . که به قلم نیاید. مقابل نوشتنی .
نانوشتنلغتنامه دهخدانانوشتن . [ ن ِ وِ ت َ ] (مص منفی ) ننوشتن . نانگاشتن . مقابل نوشتن . رجوع به نوشتن شود.
ایچاایچلغتنامه دهخداایچاایچ . (ترکی ، اِ مرکب ) نوشانوش پیاله ٔ شراب . (آنندراج ) (بهار عجم ).گردش مدام پیاله ٔ شراب . (ناظم الاطباء) : از فقیهان شد و مدی منع جام باده رادر صبوحی ب
زارازارلغتنامه دهخدازارازار. (ق مرکب ) بحال زاری . زارزار : موالیان تو از تو ببانگ نوشانوش مخالفان تو از تو بویل زارا زار. حکیم زلالی (از آنندراج ).و رجوع به زار شود.
فراقیلغتنامه دهخدافراقی . [ ف ِ ] (ص نسبی )منسوب به فراق . آنچه درباره ٔ فراق بود : پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی . نظامی .رجوع به فراق و فراقیه شود.
نوش نوشلغتنامه دهخدانوش نوش . (اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های . منوچهری .ساقی غم که جام جام دهدع
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می با