نوردنلغتنامه دهخدانوردن . [ ن َ وَ دَ ] (مص )مخفف نوردیدن است به معنی پیچیدن و طی کردن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). رجوع به نوردیدن شود. || (اِ) نورد. چوبی که آنچه از جامه با
نوردناکلغتنامه دهخدانوردناک . [ ن َ وَ ] (ص مرکب ) پر چین و شکنج .- نوردناک شدن ، نوردناک گردیدن ؛ چین پیدا کردن .- || توبرتو شدن چیزی . (یادداشت مؤلف ): تعکّن ؛ نوردناک گردیدن ش
نوردناکلغتنامه دهخدانوردناک . [ ن َ وَ ] (ص مرکب ) پر چین و شکنج .- نوردناک شدن ، نوردناک گردیدن ؛ چین پیدا کردن .- || توبرتو شدن چیزی . (یادداشت مؤلف ): تعکّن ؛ نوردناک گردیدن ش
دشت نوردلغتنامه دهخدادشت نورد. [ دَ ن َ وَ ] (نف مرکب ) دشت نوردنده . آنکه بیابان می پیماید. (ناظم الاطباء). دشت پیما. دشت سیر. دشتگرد : سخت سوزنده دل و دشت نورد آمده است طفل اشکم م
سال نوردلغتنامه دهخداسال نورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) درهم نوردنده ٔ سال . طی کننده سال . سال پیما : ویحک ای آسمان سال نوردکی رهیم از حریق این مأجور؟مسعودسعد (دیوان چ عبدالرسولی ص 2
انجیره گذارلغتنامه دهخداانجیره گذار. [ اَ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) در نوردنده ٔ انجیر. (یادداشت مؤلف ) : ای کیر من ای کیر تو انجیره گذاری سرگین خوری وقی کنی و باک نداری ریچاله گری پیش